اليسای نازماليسای نازم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
مامان فیروزهمامان فیروزه، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
بابا اسیبابا اسی، تا این لحظه: 34 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

الیســا پری کوچولوی مامانی

اينم از جشن چهل روزگيه پري كوچولو

سلام عروس كوچولو خلاصه جشنت با هزار خوشگذروني وخستگي تموم شد گلم شما هم خانوم بودي ولي از بس دست به دست شدي هم من كلافه شدم هم شما ولي هر چي بود گذشت الانم استراحت كردي و سرحالي دخترم سعي كردم همه چي خوب باشه اميدوارم وقتي بزرگ شدي و فيلمه جشنت رو ديدي راضي باشي خانوم دوستم فهيمه هم خيلي كمكم كرد دستش درد نكنه كلي رقصيديم و صفا كرديم با اين كه مجلس زنونه بود اما از بابايي خواستم بياد با منو تو برقصه تا توي فيلمت يادگاري بمونه آخه بابات عاشقته گلپري ساعت 6عصر هم بايد تالار رو تحویل ميداديم آخه شب جشن عروسي بود و بايد مرتب ميشد دي جي هم يگانه جون بود دستش درد نكنه (نميخواستم اينو بنويسم اما نميشه وقتي از تالار برگشتيم هنو پامون به داخل خونه نرس...
28 مهر 1392

اولين عيد قربون اليسايي

سلام قندوعسل الهي قربونت برم كه داري روز به روز بزرگتر ميشي جلو چشام عزيزم من توي پست قبليت نوشتم كه عيد قربون رو پيش سبحان جونيم غافل از اين كه مامان شهين واسه دخمرم يه گوسفند گرفته و دخمرم خودش قربوني داره خلاصه ما صبح عيد رفتيم خونه ي مامان شهين اونجا هم بابات سوپرايزم كرد گوسفندتو خودش قربوني كرد اما من نميدونستم بلده خلاصه باگوسفندت عكسم انداختي عسلم همه ي پست هات طبق موضوعاتشون عكس دارن اما من چون نميدونم چرا به گزينه ي اون درخت كوچولو دسترسي ندارم فعلا نميتونم عكساتو بذارم اما درستش ميكنم قلمبه ي من يه كاره جالب ديگه كه ميكني وقتي زبون در ميارم تو هم تكرار ميكني البته اين كارو از 3روزگي ميكردي باهوشه مامان بعد بساط كبابخوري برگشتيم خون...
28 مهر 1392

حموم چهل روزگي گلپري

سلام دلبره مامان خيلي وقته به وبلاگت سر نزدم شرمنده دخترم.بذار از احوالات اين روزات بگم امروز شما 40روزه شده و بايد ميرفتي حموم اما چون خاله زينت من به زور كتك امروز صبح شما رو ازم گرفت و برد گوشاتون رو سوراخ كرد حموم تا چند روز به دستور پزشك واست ضرر داره منم نتونستم شما رو ببرم جيگري جشنتم افتاد جمعه كارتهاي جشنتم كه حاصل چند روز زحمت خودم بود رسوندم دسته مهمونا خيلي واسشون زحمت كشيدم كه البته شما لايقش بودي گلم.از لباستم نپرس كه زحمته دوختشو خاله زينت كشيد كه خيلي ناز شده وقتي پوشيدي عروسك شدي عزيزم عيدتم مبارك فردا هم خاله الهه واسه سبحان گوسفند قربوني ميكنه ما ميريم اونجا كباب خوري.عزيزم از كارات بگم جديدأ وقتي نازت ميكنيم ميخندي تازه از...
24 مهر 1392

دخمرم فردا 1ماهه ميشه

سلام به آبنباتم.جيگرطلاي من فردا يه ماهه ميشي انگاري همين ديروز بود كه توي شكمم بودي هي لگد ميزدي منم قربون صدقت ميرفتم جيگر مامان خيلي خوش حالم كه تورو دارم راستي خوشگله سايزه پوشكت عوض شده از 2تا 4كيلو به 3تا 6كيلو ماركشم عوض كرده بودم كه حسابي پشيمون شدم اولmay baby بودكه با اصرار فروشنده comfy baby رو برداشتم كه اصلا راضي نبودم جذبش كم بود لباساتو جيشي ميكردي فقط تنها مزيتش عطري بودنش بود آخه پي پيت بو ميده جوجو بهت بر نخوره يه وقت .دوباره برگشتم سراغ ماي بيبي كه خيلي راضيم يه بارم لباست باهاش جيش نشده وقتي هم ميپوشم پات تو ميخوني(ماي بيبي ماي بيبي دوستت داريم/ماي بيبي ما با تو چقد خوشحاليم/ساده ولطيفي مثل گل ها/باتو چه كيفي ميكنيم ما نين...
12 مهر 1392

امان از دست دل درد

سلام قند عسلم دختر قشنگم با اين كه من توي غذا خودن خيلي مراعات ميكنم نميدونم چرا شما بازم دلت درد ميگيره عزيزم من اصلا طاقت گريه هاي شما رو ندارم ديشب فقط توي بغلم بودي و داشتم دورت ميدادم دلم آتيش ميگيره وقتي توي اون حال ميبينمت عسلم همش از خدا ميخوام كه سلامت باشي.عزيزم ديروز بردمت درمانگاه براي دومين چك آپت كلي خوشحال شدم آخه وزنت شده بود 3900و قدتم 52 از قدو وزنت خيلي خيلي راضي بودن و گفتن عالي رشد كردي خدا رو شكر هزار ماشاءالله.معلومه به بابا اسي رفتي عسلم فداي هر دوتون ميشم.خوشگل خانم امروز 19روزه شدي دوست دارم بوس
31 شهريور 1392

ما حالا يه خانواده ي كامليم پري جونم

دختركم دلبركم سلام الان كه مينويسم شما ناز خوابيدي عزيز دلم امروز شما 15 روزت شده نيم ماهگيت مبارك عسلم دخمري ما 4روزه از خونه ي مامان زهرا برگشتيم خونه و به لطف تو شديم يه خانواده اليسا جونم ديشب با خاله الهه و مريم جونشون رفتيم رستورانه گل گندم آخه پوست سرمون رو كنده بودن كه بايد بخاطر دنيا اومدن شما مهمونشون كنيم كلي خوش گذشت شما هم خانم بودي اصلا مامي رو اذيت نكردي.بعدشم رفتم پيش عمو حسين بستني خورديم ار بس دوست داره از شما پول بستني نميگيره يعني از من كه ميره توي شيرم و شما نوش جان ميكني دلبركم 25مهر بابا واسه شما تالار رزرو كرده تا يه جشن حسابي به مناسبت دنيا اومدن فرشته بگيريم.منم قراره برم طلا فروشي تا پلاك اسمت رو سفارش بدم البته با ...
28 شهريور 1392

خاطرات زايمان

دخمرم عزيزم عشقم نفسم اگه بخوام زايمان (((اونم طبيعي))) رو توصيف كنم بايد بگم بدترين روز دنياست كه بهترين روز دنيا رو واسم ساخته.من درد زايمانم بطور طبيعي شروع شد بدون سرم ويا پاره كردن كيسه آب.از 7 غروب بستري شدم و تا 10صبح فردا دنيا اومدن دخمري طول كشيد واقععععععععا درد زايمان وحشتناك بود طوري كه همش فرياد ميزدم كه منو ببريد اتاق عمل همه اونجا خوابيده بودن و هنوز درداشون شروع نشده بود منم با حسرت نگاهشون ميكردم دردام هي ميگرفت و ول ميكرد هر دفعه هم شديد تر ميشد هر چي ميگذشت نااميد تر ميشدم كه از پسش بر نميام دخمري بدترين سخت ترين فاجعه ترين لحظه ها 14 شهريور واسه من بود هر چند گذشت اما ارزششو بدجوري داشت بعد از 16ساعت درد شرايطم نا مساعد شد...
22 شهريور 1392