اليسای نازماليسای نازم، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
مامان فیروزهمامان فیروزه، تا این لحظه: 31 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
بابا اسیبابا اسی، تا این لحظه: 34 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

الیســا پری کوچولوی مامانی

التماس دعا.............................

مامانای مهربون امیر علی بچه ی پسردایی همسرمه من و مامان امیر علی با هم بار دار شدیم و بچه هامون با فاصله ی چند روز بزرگ تر بودن الیسا به دنیا اومدن امیر علی ناز الان داره با مرگ دست وپنجه نرم میکنه لطفا   خواهشا براش دعا کنید مامانش بدون اون نابود میشه  مشکلش تنفسیه میدونم همه چیز دسته خداست و میتونه زندگیشو بهش و به خانوادش ببخشه  دعاش کنید انشاالله خدا امیر علی و همه ی بچه هارو حفظ کنه آمین...                  اینم امیر علی خوشگل خدایاااااااااااااااااااااااااااااا ...
12 اسفند 1392

یه روزه جمعه ی خوب خونه ی النا جونی

سلام به دختر نازنازی خودم... جیگر من شب جمعه رو در کنار النا جون دوست لپ لپیت سپری کردی که حسابی بهت خوش گذشت آخه رور واکشو اشغال کرده بودی النا جونم گذاشت باهاش حال کنی و توی ذوقت نزد منم که حسابی حال کردم آخه اگه هر روزم خاله مطهره رو ببینیم بازم به هم می رسیم حرف داریم واسه گفتن شب خیلی خوبی بود و یک صبح برگشتیم خونه ...                                                                                            ...
11 اسفند 1392

الیسا میره عروسی

سلام نبض مامی دخمره یکی یدونه چراغ خونه گل گلخونه عزیزه دلم دیشب عروسی پسرخاله ی سوگند جون بود خیلی خوش گذشت شما هم مثل همیشه خانوم خانوما بودی و گذاشتی به مامی کلی خوش بگذره از اولی که رفتیم تا موقع شام توی اون سروصدا لالا کردی من که هنگ کرده بودم دیگه گفتم دلم برات تنگ شد خودم بیدارت کردم تا یه کم شام بخوری کلا شش ماه نشده همه چی رو یه کوچولو هم که باشه تست کردی هر چی که خودم بخورم بهت میدم کلی هم خواستگار پیدا کردی که من عادت کردم تا بدون تحقیقات همشونو جواب میکنممممم تازه همکلاسی های قدیمم رو توی عروسی دیدم کلی با هم رقصیدیم وحال کردیم در مجموع شب خوبی بود بنابایی هم رفته بود سنگ نو تا اونم یه کمی حال کنه        ...
8 اسفند 1392

عکس های فرشته کوچولوی خونه ی ما

وای  خدا این دخمره چطوری این قدر ناز شده                                                                                                                                                                            &...
5 اسفند 1392

من اومدم با کلی تاخیر

سلام یکی یدونه ی من مامانی بهار داره میاد اما این دفعه زیبا تر از هر سال آخه این دفعه پر شکوفه تر و خوش بو تر از هر ساله آخه یه شکوفه ی نازه سفید به ش اضافه شده شکوفه ی زندگی من و بابایی الیسا خیلی خوش حالم گلم پارسال شما توی این روزا تو دله مامی بودی شگین ساله ۹۲ هم شما بودی البته به همراه من خیلی ساله محشری بود خوش قدمم و امیدوارم امسالم با قدم های مخملیت برکت زندگیمونو بیشتر کنی خدا جونم ممنون واسه عیدیه امسال که بهمون دادی وجودش برامون خیلی لذت بخشه جیگرم فکر کنم داری دندون در میاری که این قضیه منو مردد کرده که برات نیم سالگیتو جشن بگیرم یا بذارم واسه دندونیت جشن بگیرم هنو معلوم نیست چه میکنم دندونی رو که حتما میگیرم آخه دو تاش با هم...
5 اسفند 1392

این روزای خوشگل خانومم

  سلام عروسکه نازممممم   خلاصه مامان بزرگم اینا هم از مکه برگشتن با این که دمه رفتن توی بیمارستان بستری شد و قرار شد خاله هام تنها برن اما  خدا طلبیدش خاله هام قبل سواره هواپیما شدن گفتن ما بی مادرمون نمیریم اونم با رضایت خودش از بیمارستان مرخص شد وبهشون رسید و رفت خدا رو شکررررر حالا بماند که صحنه های فیلم هندیشو سانسور کردم آخه همه ی ما شوک شده بودیم حالا بگم از شما که حسابی شیطون شدی کارت شده آتیش سوزوندن وای میمیریم برات بگو دیگه از کی دل نمیبری کلی این بغل اون بغل میشی خلاصه سر شما دعواست مثل مامی آهن ربا داری  اینجام ولیمه ی خاله شهربانو توی مسجد رسول از دوربین سوگند جون   &nb...
1 اسفند 1392

رونیا جون تولدت مبارررررک...

رونیا جون تولدت مبارررررک جیگره مامان چهارشنبه تولد نینی رونیاست اگه دوست داری ببرمت باید زوده زود خوب شی گلم از شر این سرماخوردگی راحت شی... اینم کارت تولدش فقط روی آدرسو خط خطی کردم شرمنده خخخخخخخ دوست دارم الیسا جونی بای ...
27 بهمن 1392

روز جمعه ی الیسا جونی

سلام یکی یدونم عروسک نازم امروز با بابایی رفتیم تفریح البته فقط گردش بود آخه از بس سرد بود که نتونستیم پیاده شیم آفتابی بود اما آفتابش گول زن بود سرد بود هوا.به یاد تفریح های دو نفره  ی قدیم رفتیم پیست موتور کراس که هر دو تا عاشقشیم اما مامورا اومده بودن جمش کرده بودن ما هم با زده حال برگشتیم یادش بخیر شما سه هاهه توی دلم بودی که با بابایی با کراس رفتیم عباس آباد خیلی خوش میگذشت خلاصه کلی آب دیده شدی اون روزا عزیزم دو روزه بدجوری سرما خوردی امروز که حالت حسابی بد بود من بودمو پوآر بینی هی بینیتو خالی کردم دلم برات کلی سوخت سفید برفی جونم.الانم ساعت سه ونیمه و تو با بابایی خوابیدین. امروز  روزه  ولنتاین بود منم واسه بابایی...
26 بهمن 1392