اليسای نازماليسای نازم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
مامان فیروزهمامان فیروزه، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
بابا اسیبابا اسی، تا این لحظه: 34 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

الیســا پری کوچولوی مامانی

خاطرات زايمان

1392/6/22 12:06
نویسنده : مامان فیروزه
1,025 بازدید
اشتراک گذاری
دخمرم عزيزم عشقم نفسم اگه بخوام زايمان (((اونم طبيعي))) رو توصيف كنم بايد بگم بدترين روز دنياست كه بهترين روز دنيا رو واسم ساخته.من درد زايمانم بطور طبيعي شروع شد بدون سرم ويا پاره كردن كيسه آب.از 7 غروب بستري شدم و تا 10صبح فردا دنيا اومدن دخمري طول كشيد واقععععععععا درد زايمان وحشتناك بود طوري كه همش فرياد ميزدم كه منو ببريد اتاق عمل همه اونجا خوابيده بودن و هنوز درداشون شروع نشده بود منم با حسرت نگاهشون ميكردم دردام هي ميگرفت و ول ميكرد هر دفعه هم شديد تر ميشد هر چي ميگذشت نااميد تر ميشدم كه از پسش بر نميام دخمري بدترين سخت ترين فاجعه ترين لحظه ها 14 شهريور واسه من بود هر چند گذشت اما ارزششو بدجوري داشت بعد از 16ساعت درد شرايطم نا مساعد شد و دكترم به خاطر خون ريزي شديد دستور داد اتاق عمل رو حاظر كنم بعدشم وصل كردن سند و لباس اتاق عمل و آوردن ويلچر هيچ كس نميتونه درك كنه من اون لحظه چه احساسي داشتم به خدا گفتم اين حقم نبود كه بعد از 16 ساعت درد حالا اتاق عمل هم برم از ته دل گريه و التماس ميكردم كه بهم فرصت بدن تا سعي كنم همه فقط بالاي سر من بودن شايد 9نفر اما فايده اي نداشت چند دقيقه قبل بردن من يه خانم سيد كه مسئول نظافت زايشگاه بود اومد بالاي سرم بهم گفت دخترم نااميد نشو بهم گفت سختي كشيدناتو با چشمام ديدم گفت فقط داد ميزدي خدا جون مامان جون كمك ولي يه بارم فاطمه زهرا(ع) رو صدا نكردي الان كه دارم مينويسم بي اختيار اشكام مياد چون وقتي حضرت فاطمه رو صدا زدم مثل يه معجزه همه بهم گفتن سره بچه پيدا شده و 4 نفري منو كشيدن بردن اتاق زايشگاه بعد از چند تا زور زيبا ترين دختر دنيا متولد شد تمام دردام يهو ريخت نگاهش ميكردم مثل بارون اشك ميريختم بعدشم ازشون خواستم پريمو بيارن جلو گذاشتنش روي دلم دو تا ماچ آبدار كردمش تمام مدت اون خانم سيد بالاي سرم بود منم نگاش ميكردم ميگفتم تو فرشته ي نجات منو دخترمي از همه ي اونايي كه بالاي سرم بودن مدام تشكر ميكردم واقعا كه همشون چه مهربون بودن بعد بردنت قد و وزنت كردن 3كيلو 100وزنت وقدت 50سانت بود بابا اسي با يه دسته گل ناز و شيريني مورد علاقه ي من اومد ديدنمون از چشاش ميشد ذوق رو ديد هر ثانيه هم از اين كه دخترشو طبيعي دنيا آوردم تشكر ميكرد و ميگفت ميدونستم كه ميتوني بعد 1روز هم مرخص شديم خدايا ممنون كه يه دختر سالم وناز بهم بخشيدي از تو هم ممنونم سيد خانم كه قوت قلبم شدي
پسندها (3)

نظرات (1)

رویــــا
26 آبان 94 10:03
فیروزه جون واقعا از درد هایی که برای به دنیا اومدن عروسکت کشیدی باخبرم و میدونم چی کشیدی..واقعا درد زایمان از هردردی بدتره ولی شیرینی بعد زایمان باعث میشه همه درد هارو فراموش کنی...پستهای قبل زایمانت رو خوندم..توی دو جا خیلی راحت دلم لرزید و اشک از چشمم سرازیر شد...اول اونجایی که خواب دیده بودی رفتی مشهد و با امام رضا دردودل میکردی و دومی توی این پست و معجزه ای که حضرت فاطمه زهرا در حقت کرده و الیسا جونم بدون تیغ عمل بدنیا اونده...به خاطر داشتن یه همچین شجاعتی بهت تبریک میگم نازگلم
مامان فیروزه
پاسخ
فدای تو دوست گلم.خیلی لطف داری دوستم💗💗💗💗💗💗💗