داستان درمانگاه
دخمر نازم سلام چند روزه كه از نوبت چك آپ درمانگاه ميگذره اما با اين كه هر روز تماس ميگيرم ماماي درمانگاه تشريف ندارن نميتونم وقتي نيستن چرا نوبت ميدن خلاصه هنوز موفق به رفتن نشديم اما خب امروزم بايد تماس بگيرم شايد اومده باشه .اتفاق جالبي كه افتاد مربوط ميشه به 2شب پيش كه مامي يهو دردش شروع شد و فكر كرد موقع دنيا اومدن شماست زود به بابا اسي زنگ زدم تا اون بياد حاظر شدم براي رفتن به بيمارستان حدود نيم ساعت درد عجيبي داشتم اما تا بخوايم حركت كنيم آروم شد خيلي ترسيده بودم راستش يه كم گريه هم كردم اما خب وقتش نبود.مامان شهين مادرشوهر من و مامان بزرگ شما هم تا فهميدن اومدن براي اطمينان شب پيش ما موندن موقع اومدن براتون يه پيراهن ناز گيره مو و يه ع...