شب چهارشنبه سوری
سلام عسلم امشب چهارشنبه ی آخر سال بود پسرای محله هم از چند روز پیش پیشواز رفته بودن و همش ترقه میترکوندن و شما از ترس میپریدی منم تیریپ مامانای بد اخلاق رو در می آوردم و میرفتن دمه پنجره بنا به غر غرکردن سره اون بیچاره ها و هر کدوم یه طرف در میرفتن آخه ه ه ه ه ه ولی چاره ای نبود آخه شما عزیز تری امروزم که بدجوری سر و صدا میکردن تا رفتم دمه پنجره بیچاره ها گفتن خاله ما نبودیم ،ما نبودیم همچنین مادر با جذبه ای داری شما اما خبر نداشتن براشون سوپرایز دارم آخه امروز دیگه چهارشنبه سوری بود و مجاز بودن واسه سر و صدا فندک رو برداشتم از بالای پنجره هی ترقه روشن میکردم از پنجره پرت میکردم اونا هم حال میکردن بعدشم بابایی بهشون ملحق شد سیم ...