اليسای نازماليسای نازم، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره
مامان فیروزهمامان فیروزه، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
بابا اسیبابا اسی، تا این لحظه: 34 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

الیســا پری کوچولوی مامانی

اولين روز محرم(خاطره دايي ابراهيم)

عسله مامان امروز اولين روزه محرمه امروز ناخودآگاه ياده دايي جونم افتادم دايي ابراهيم.چند ساله پيش توي يه تصادف از دستش داديم با وجود اين كه نامزد داشت و عروسیش توي همون ماه بود خدا رحمتش كنه چون من برادر ندارم كه تو دايي داشته باشي نميتوني درك كني از دست دادن يه داييه مهربون چقدر سخته.امروز يادش كردم چون مداح بود صداش توي گوشمه كه توي محرم داخل حسينيه اي كه پدربزرگم حاج عباس بناش كرده داشت ميخوند (ميروم كناره نوره دو عينم حسينم-ميروم كه بينم نعشه حسينم-دم به دم ميزنم دم به دم ميزنم-فرياد يا حسينم- واي حسينم واي حسينم واي حسينم ) الان كه دارم اين پست رو واست ميزارم اشكام بي اختيار مياد امام حسين جونم هواي داييه مهربونمو داشته باش لطفا.دخمري...
14 آبان 1392

دخمري امروز 2ماهه شدي مبارككككككه

عشقه مامان امروز 2 ماهت پر ميشه چه زود شدي 60روزه.مباركت باشه خوشگلم امروز قراره برمو كيك 2ماهگيتو برات بگيرم عسل ماماني.كيك 1ماهگيتو هم روزه جشن چهل روزگيت برات گرفتم كه يادم رفت با خودم بيارم تالار بعده تالارم كه واسه اتفاقه از كرير افتادنت دلو دماغ نداشتم بدون شمعو عكسه يادگاري كيكت خورده شد شرمنده گلم برات آرزوي بهترينا رو دارم يكي يدونه .هديه ي امروزتم پارچست كه خاله مطهره ميخواد برات كلاه و پالتو ي خوشمل بدوجه خدايا واسه همه چي شكرت واسه هديه ي باشكوهي كه 2ماهه پيش بهم بخشيدي.
14 آبان 1392

اليسا بازم ميره تولددددد

ديشب تولد فاطي جون فاميله عمه مائده بود كه عمه واسش تولد گرفته بود تا سوپرايزش كنه بزن و برقص به پا بود و خوش گذروني خيلي شبه خوبي بود شما هم خانوم بودي وازت كلي عكس برداري شد شما هم از هديه بي نصيب نموندي آخه عمه مائده واست يه لباسه خوشمل خريد و عمه معصومه در حاله بافته يه لباس سفيد واسه شما بود دسته عمه هاي بابا اسي درد نكنه ديشبم خدا رو شكر به خوشي گذشت بعد بابايي اومد دنبالمون برگشتيم خونه و بعده كلي بازي با بابايي لالا كردي خدا جون منو بابا اسي واسه داشتنه اليسا شكر گذارتيم
13 آبان 1392

خلاصه رفتيم ديدن النا جوني

عزيز دلم سلام خلاصه رفتيم ديدن النا جون دخمره دوست من .وقتي شما و النا جون دنيا نيومده بودين ما به همراه باباهاتون تفريح هاي تاريخي زيادي رفتيم (باغه آلوچه ي آقا شعبون_كنت_عباس آباد_جاده ي پلنگ خيل وبارون ن ن_و...)بزرگ شدي و وبلاگتو خوندي بيا پيشم تا هر كدومو واست تعريف كنم آخه پشت هر كدومش كلي داستانه خاله مطهره زحمت كشيد واسه شما يه لباسه ناز دوجيد دستش بي بلا دوسته خاله مطهره مينا و خواهر خاله به همراه پسرش نريمان كه حسابي شيطون بلا بود اونجا بودن كلي خوش گذشت از اونجا رفتيم خونه ي خاله ي بابا اسي همه جمع بودم و بساط مورد علاقه ي من آش خوري شما هم كه حال كردي همه واست غش و ضعف ميكردن بعدشم كه خونه و لالا.دوست دارم واز خدا واسه داشتنت ممنون...
13 آبان 1392

اولين تولدي كه اليسا جونم دعوته

سلام فرشته ي من كه هر روز بزرگتر و ناز تر ميشي دخترم امروز تولد امير حسين جون پسر عمه ي سبحان بود منو شما هم دعوت بوديم طبق معمول تيپ زديم و رفتيم كلي خوش گذشت شما هم طبق معمول از بغلم ربوده شدي و فقط موقع شير دادن ميديدمت دخمره بلا از همين الان بلدي چطور خودتو توي دله همه جا كني توي جشن ازت عكس انداختم فرستادم واسه بابا اسي اونم كلي قربون صدقت رفت و دلش آب شد بعده تولد برگشتيم خونه ي مادر جون آش خورديم كه خيلي حال داد آخه مامي عاشقه آشه و آخرشم رفتيم خونه خدا جون لطفا هميشه نگهدار دخمرم و باباش باش
13 آبان 1392

ناز كردناي بابا اسي و مادر جون زهرا

دخمر نازم سلام امروز ميخوام واست بنويسم كه بابا اسي و مامان زهرا از وقتي شما دنيا اومدي چطور شما رو ناز ميكنن آخه اونقدر عجيب و بامزست نميخوام هيچ وقت يادم بره باباي شما:آ چان با چانه (a chan ba chane) وقتي هم به بابات ميگم معناش چيه ميخنده ميگه نميدونم و اما مادر جون: نكله نوكول نكله نوكول(nakale nokol) وقتي هم از مادر جون ميپرسم معناش چيه ميخنده ميگه نميدونم من كه نفهميدم جريان چيه حتما از نظر خودشون يه معنايي داره ديگه ههههههه دوست دارم گلكم.
13 آبان 1392

و اما اولين عيد غدير اليسايي

سلام به دخمره نازم اليسا جونم ما امسال يه سيده كوچولو و عزيز داشتيم تا بريم ديدنش اونم كسي نبود جز سيد سبحان پسر خاله ي يكي يدونه ي شما.منو شما و بابايي تا لنگه ظهر خوابيديم بعدشم شما رو خوشگل كردم رفتيم خونه ي مامان بزرگ سبحان عيد ديدن آخه خاله الهه خونه ي مادرشوهرش بود امسال خونه ي خودش نبود رفتيم به سبحان جون و شوهر خاله و خانوادش تبريك گفتيم خونشون حسابي شلوغ بود منم كه تا رسيدم ديگه شما رو نديدم از بس نازي هر جا ميبرمت ميشي نقل مجلس منم كه توي دلم صلوات ميفرستادم تا چشم نخوري سبحانم كه روي شما غيرت داشت همش از بغل بقيه ميكشيدت دوروغي ميگفت خاله فيروزه ميخواد به اليسا شير بده الهي من قربونش برم خلاصه از دست سبحان عيدي گرفتيم بعدش با اونا ...
13 آبان 1392

يه پري دارممممممم

دختري امروز آسمونه بهشهر بارونيه بابايي رفته سره كار منو شما تنهاييم تو كنارم مثل فرشته ها خوابيدي. پري كوچولو خيلي حرفا دارم باهات وقتي توي اين هواي گرفته بابايي نيست و تنهام يه فكرايي به سرم ميزنه. -باخودم ميگم همه چي چرا اين قدر خوب پيش ميره _چرا اين قدر خوشبختم _يه چيزي دلمو ميلرزونه _من عاشقه بابا اسي و تو هستم دوست دارم عمر طولانی از خدا بگيريم و لحظاته خوشي رو با هم تجربه كنيم (((اليسا جون تو مثل فرشته ها پاكي))) "پس از خدا بخواه" _خوشي هامون زودگذر نباشن _بابايي منو تا ابد به اندازه ي الان دوست داشته باشه _خدا عمر طولاني بهمون بده تا با عشق كنار هم زندگي كنيم _تنمون هميشه سالم باشه _هميشه شاد باشيم دخمري ماماني عاشقته امروز وقتي دا...
29 مهر 1392

اينم از جشن چهل روزگيه پري كوچولو

سلام عروس كوچولو خلاصه جشنت با هزار خوشگذروني وخستگي تموم شد گلم شما هم خانوم بودي ولي از بس دست به دست شدي هم من كلافه شدم هم شما ولي هر چي بود گذشت الانم استراحت كردي و سرحالي دخترم سعي كردم همه چي خوب باشه اميدوارم وقتي بزرگ شدي و فيلمه جشنت رو ديدي راضي باشي خانوم دوستم فهيمه هم خيلي كمكم كرد دستش درد نكنه كلي رقصيديم و صفا كرديم با اين كه مجلس زنونه بود اما از بابايي خواستم بياد با منو تو برقصه تا توي فيلمت يادگاري بمونه آخه بابات عاشقته گلپري ساعت 6عصر هم بايد تالار رو تحویل ميداديم آخه شب جشن عروسي بود و بايد مرتب ميشد دي جي هم يگانه جون بود دستش درد نكنه (نميخواستم اينو بنويسم اما نميشه وقتي از تالار برگشتيم هنو پامون به داخل خونه نرس...
28 مهر 1392