اليسای نازماليسای نازم، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
مامان فیروزهمامان فیروزه، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
بابا اسیبابا اسی، تا این لحظه: 34 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

الیســا پری کوچولوی مامانی

تولد مامان فیروزه:-)

مامان فیروزه ۲۲ساله شد... عروسک نازم قبل از این که بخوام این پست رو بنویسم باید از دوستای گلم تشکر کنم که با کامنت هاشون بدجوری سورپرایزم کردن ممنون که این قد با دقت وبلاگمو دنبال میکنید که از روی سن شمار متوجه روز تولدم شدید همتونو دوست دارم.خیلی زود نظراتون رو سیو میکنم سه مرداد روز تولدم بود که بابا اسی حسابی سورپرایزم کرد همه تدارکاتو برام به تنهایی مهیا کرد و خونه مامان جون برام تولد گرفت خاله الهه هم به بهونه ی رفتن به پارک منو کشید اونجا  خلاصه مواجه شدن با یه خونه تاریک بعدشم بادکنک و برف شادی خلاصه عین توی فیلما خخخخخ دست همشون درد نکنه واقعا خوشحال شدم هدیه هم گرفتم از همشون بابا اسی هم برام یه گوشی خوشگل ...
5 مرداد 1394

این روزای خوشگل خانوم به روایت تصویر

دخملی حاضر شده تا با مامان و بابا بره دَدَ وقتی خودکفا  لالا میکنی اولین چیزی که بعد بیدار شدن میری سراغش فلش کارتاته .باهوشکم. یه  تیکه الماس این عکسا مربوط به اواسط ماه رمضونه حاضر شده بودی بریم جنگل سرخو بعدشم مشغول دلبری.....   خیلی  خوراکی های مفیدی انتخاب کردی که این قده ذوق داری  بلاااااا چشمام روشن تازه  یاده رورواک افتادی. و اما بگم از روز عید فطر که خیییییییییییییییلی واسه هممون خاطره انگیز شد .غروب با خانواده مادری من رفتیم جنگل عباس آباد هوا خیلی عالی بود بابا اسی هم قول داده ود به همه که برامون کوبیده بزنه.دقیقا موقع ...
1 مرداد 1394

اولین تجربه استخر

سلام نازگل مامانی عزیزم واسه اولین بار بردمت استخر .تو و دوست جونت النا اونجا کلی آب بازی کردین و حالشو بردین واقعا هم به تو هم من فوق العاده خوش گذشت منو خاله مطهره مجبور بودیم به خاطر شما نازگل ها بیشتر وقت توی استخر کودکان باشیم در آخرم چون خواستیم خاله مینا تنها نباشه شما رو بغل کردیم و رفتیم قسمت بزرگسال خیلی خوووووووش گذشت یعنی یکی از بهترین روزا توی کارنامه ی مادرانه ی من بود وقتی اون همه ذوقتو میدیدم با خودم میگفتم کاش دخملی رو زودتر میاورم آب بازی . انشاا... از این به بعد همیشه میبریمتون تا حسابی کیف کنید چند تا عکسم ازتون گرفتیم اونم با کلی استرس و نگرانی چون اگه دوربینو میدیدن حالمونو  میگرفتن البته عکسارو توی رخ...
18 تير 1394

عروسکم.....

عروسکم... باورم نمیشه این همه مدت وبلاگه خوشگلتو بدون نوشتن رها کردم وقتی دیدم آخرین پستم یکم تیر بود تعجب کردم چه زود گذشت این دو هفته لحظه هامون اون قدر با تو شیرین و پر از شور نشاط و تنوعه که زمان از دستمون رفته کوچولوی ماهم لین روزا توی فکر یه تم خوب واسه تولدتم دوست دارم خیلی ملوس باشه البته هنو معلوم نیست تولدت به چه صورت با چند تا مهمون و.....باشه  آخه هنوز برنامشو نریختم. اینم عکس این دو هفته غیبتمون به روایت تصویرررر دخملی جمعه ی قبل جنگل عباس آباد با خاله پوران و عمو محمد زبونتونو موش بخوره عشقای من وقتی این دو تا لبخند جلو چشام باشه اثرش از هزارتا قرص آرامبخش بیشتره یه خواب طولانی بعد آب ...
15 تير 1394