این روزای خوشگل خانوم به روایت تصویر
دخملی حاضر شده تا با مامان و بابا بره دَدَ
وقتی خودکفا لالا میکنی
اولین چیزی که بعد بیدار شدن میری سراغش فلش کارتاته .باهوشکم.
یه تیکه الماس
این عکسا مربوط به اواسط ماه رمضونه
حاضر شده بودی بریم جنگل سرخو
بعدشم مشغول دلبری.....
خیلی خوراکی های مفیدی انتخاب کردی که این قده ذوق داری بلاااااا
چشمام روشن تازه یاده رورواک افتادی.
و اما بگم از روز عید فطر که خیییییییییییییییلی واسه هممون خاطره انگیز شد .غروب با خانواده مادری من رفتیم جنگل عباس آباد هوا خیلی عالی بود بابا اسی هم قول داده ود به همه که برامون کوبیده بزنه.دقیقا موقع شام بود که یه بارون شدید ما رو سوپرایز کرد نه از اون بارونای معمولی ،از اونایی که دونه هاش اندازه ی بند انگشت بود.جنگلی که از شلوغی جای نفس کشیدن نداشت یه هویی خالی شد همه از هر طرف فرار میکردن سمت ماشیناشون اما ما نمیتونستیم بریم آخه کلی سیخ کوبیده روی آتیش بود خخخخخخ تنها کاری که کردم تو رو سپردم به مادرجون روتو با پتو پوشوندم تا خیس نشی ما هم شدیم مشغول جمع کردن وسایلمون و شدیم موش آبکشیده از نوع وااااااقعیش
اینم چند تا عکس فوق خنده دار از پخت اجباری کوبیده توسط بابا اسی و بقیه....
وای که چقدر خندیدیم یه شب به یاد موندنی شد...
اینم قبل رفتن پدر دخملی
این عکسو نگاه،انگاری داری آبمیوه ی تکدانه رو تبلیغ میکنی خخخخخ
اینم شیطونی های دو تا عشقام الیسا و سبحان عزیزه خاله
دوست دارم نازگل