این روزای خوشگل خانومم
سلام عروسکه نازممممم
- خلاصه مامان بزرگم اینا هم از مکه برگشتن با این که دمه رفتن توی بیمارستان بستری شد و قرار شد خاله هام تنها برن اما خدا طلبیدش خاله هام قبل سواره هواپیما شدن گفتن ما بی مادرمون نمیریم اونم با رضایت خودش از بیمارستان مرخص شد وبهشون رسید و رفت خدا رو شکررررر حالا بماند که صحنه های فیلم هندیشو سانسور کردم آخه همه ی ما شوک شده بودیم
- حالا بگم از شما که حسابی شیطون شدی کارت شده آتیش سوزوندن وای میمیریم برات بگو دیگه از کی دل نمیبری کلی این بغل اون بغل میشی خلاصه سر شما دعواستمثل مامی آهن ربا داری
- اینجام ولیمه ی خاله شهربانو توی مسجد رسول از دوربین سوگند جون
این عکسم از سوپ خورون امروزته دوست داری خودت بخوری اما زوده مادری...
- عزیزم این رور واکو فردای روزی که ماله خودتو انداختیم دوسته مامان شهین برات خرید آخه از جریانه بو شدن پات خبر داشت اما ماله خودت به نظرم محکم تر بود به خاطر این که باهاش کنار بیام کلی روش برچسبای رنگی زدم آخرشم اینو میذارم خونه ی مامان زهرا باهاش بازی کنی واسه خونه یکی میگیرم منو که میشناسی خدا
- نکنه یه چی به دلم نشینه
انگاری خیلی دوسش داری ها الیسا خیلی بابایی شدیا نم نم داره حسودیم میشه مامی
ببین چه ناز لالا کردی عسلم عاشقتم نازنازی.راستی امروز تولد رونی جون بود که نتونستیم بریم تازه دیشب قرار شد مجلسش مخطلت شه بابایی هم دعوت شد منم کلی ذوق کردم که تنها نمیریم اما امروز تا بابایی از سر کار بیاد ساعت شد شش و اگه میرفتیم فقط یک ساعت از جشن باقی مونده بود امیدوارم ما رو ببخشن
دوست دارم مامی بوسسسسسسسسس
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی