این روزا...
سلام یکی یدونه ی نازم عروسکم این شبا یا همش میریم غار هوتو یا جنگل عباس آباد روزاهم از بس گرمه زیاد بیرون نمیریم طفلی بابایی که توی گرما همش سر ساختمونه الانم که سه تا رو با هم گرفته مجبوره تا تاریک شدن هوا بمونه خدا هم به بابا هم به کارگراش قوت بده .این روزا ریشاشم بلند کرده اما بازم تاثیر نداره حسابی آفتاب سوخته شده عزیزم.شما هم که فقط نفست به بابایی بنده همش میگی بابا بابا بابا یعنی دیوونشی حرف زدنت خیلی داره پیشرفت میکنه تقریبا همه کلماتو میگی البته با زبون شیرین خودت
دخملی حاضر شده تا بریم هوتو
اینجام شبه بعدشه بازم هوتو با آرمینا مشغول تاب بازی
فدای قدت . مثل بابایی خوش استیلی
امروز مشغول بازی و خونه ی شلخته از دسته شما
امشبم حاضر شدی بریم جنگل عباس آباد نوبت ما بود دوستامونو شام مهمون کنیم
دخملی میمیری واسه هندونه داشتی میخوردی خوابت برد
دیروز دو تایی رفتیم بازار این لباسو برات خریدم
دخملی عاشق رسیدگی به نینی هاش
اینم عکس ساغر کوچولو نی نی گله دختر داییمه که هر شب به دیدن هم عادت کردین وقتی اومده بود پیشت این عکسو ازش انداختم که همین مدلو وقتی تو کوچولو بودی ازت انداخته بودم
از بس دستو پا میزد و نگاه نمیکرد یکیشم خوب نشد فداش بشم
اینم دخمل سه ماهه من وقتی این مدلی عکس انداخته بود
دوست دارم خوشگله خوشگلاااااااااا