بعد ۱۶روز غیبت ما اومدیم...
سلام دخمر ماهم،عروسکم،نانازمامانی
سلام به دوستای گلم شرمنده که نگرانتون کردم امان از دست لاین و وایبر و...که حسابی تنبلم کردن باعث شدن که وبلاگمو دیر آپ کنم اما کلی عکس از این روزامون هست که به مرور میذارم
عاشقیم این روزا با الیسا جونم زیاده بزرگ شده و هزار ماشالله با درک و فهم .خلاصه منو پدرش داریم حالشو میبریم احسنت به مادری که الیسا رو زاییده
میرم سراغ عکسا
این عکسا مربوط به دیروزه که با بابایی رفته بودیم سر ساختمون توی خلیل شهر خیلی با صفا بود
اینجام داشتی به مرغ و خروسا علف میدادی از روی زمین میچیدی میبردی سمتشون اونام وقتی با نوکاشون از دستت میکشیدن کلی جیغ میکشیدی و ذوق میکردی دوست نداشتی از اونجا تکون بخوری.
اینجام کیف پسر خاله جونو گذاشتی دوشت با کلی ذوق منم دیدم دوست داری رفتم وسایلشو خریدم تا یکی برات درست کنم آماده شد عکسشو میذارم برات
اخمتو قربون مامی جون
فضول خانووووووم
فدای خنده هات عروسکم
رقص و بوس کاریه شما و دخمل پسر خالم مهراناتوی جشن نامزدیه پسر خاله کوچیکه...
واما نانای خونه مامان جون اونم با تجهیزات
واما در آخر یه نمونه از قهر کردنات که این پروسه خودش احتیاج به یه پست جداگانه داره و مفصله
عروسک مامانی یه ویژگیت که متاسفانه به من رفته اینه که با کوچیکترین سردی زودی سرما میخوری دو هفته مریض بودی که حسابی لاغر شدی و غذات کم بود تازه داری بهتر میشی خیلی ضعیفت کرده خدا کنه زودتر هوا خوب شه راحت شیم تفریح این روزامون شده هر شب گشتن توی شهر بعدشم خونه...آخه هوا سرده اصلا نمیشه از ماشین پیاده شد.
دوست دارم ماه پیشونی فعلا تا پست بعد بای.