مامانه تنبل
سلام عزیز دردونه ی من
عروسکم این روزا واسه عکاسی ازت خیلی تنبلی میکنم که البته دلیلش خودتی هر روز پر جنب و جوش تر میشی یه جا بند نمیشی تا ازت عکسای خوب بندازم کیفمم کو چیکه بنابر این زورم میاد با اون همه وسیله ی توش،دوربینو هم همرام ببرم بیرون، این چند تا عکسو با گوشی ازت انداختم البته چند وقتی میشه با گوشی عکس میندازم حتی عکسای تولدتو.باید این عادتو ترک کنم چون با گوشی کیفیتش زیاد جالب نیست،خلاصه همه ی اینا رو گفتم تا بگم دلیل دیر آپ کردن وبلاگت تنبلی توی عکاسیمه گل خانوم
عروسکم این روزا با شیرین زبونی حسابی ازمون دل میبری
چند تا شو برات مینویسم:
نانانجی:نارنجی/اَگور:انگور/آلاهه:الهه/دوشت:گوشت/هَنَ:هندوانه😀/دوجه:گوجه/بالاشت:بالش/پتوش:پتو/نِنی:نینی/ناجی:نازی/دَشی:دستشویی/مَمَک:نمک/در حال حاضر همینا یادم بود
البته بیشتره کلمات رو درست میگی .
عید قربان مثل هر سال رفتیم قره تپه پیشه مامان شهین و خدا رو شکر مثل هر سال فوق العاده خوش گذشت
مامان شهین وقتی تو رو میبینه دقیقا هم سن تو میشه و باهات بازی میکنه همینه که عاشقشی.گاهی دو ساعت بدونه وقفه بازیهاتون ادامه داره منم دیگه مثل نوزادی هات حساس نیستم بهت.واسه همین بیشتر بهم خوش میگذره و وقت واسه تفریح خودم بیشتر میذارم.امسالم برات یه گوسفند قربونی کردیم،مامان شهین هم یه بره برات گرفته تا بزرگ کنی براش توی باغ یه جا درست کردیم گاهی هم بریم دیدنش.
دخملی مشغول های بای خوروندن به بره کوچولوش
هر کاری میکردم از کنارش تکون نمیخوردی😯😯😯
تازه بالشم برده بودی روش لم دادی 😨😨😨مگه حرف گوش میدادی😕
ما فکر میکردیم از قربونی کردن بترسی اما اصلا خیالت نبود و میخندیدی😂😂😂
بابایی خونشو مالید به پیشونیت😉
این عکسام واسه چند روز قبله عیده :مشغول بازی توی باغ
گیر دادی آبو باز کنم تا زیر فواره بازی کنی😒
یه روز خوب توی عباس آباد
چشممون روشن🙅🙅🙅
جشن نوه ی خالم.البته یه لحظه نمیشد نگهت داشت.فقط مشغول بازی با بچه ها
عروسک خوشگله خاله هم هفت ساله شد.البته یک هفته بعد از تولد الیسا بود
عاشقتم جیگر خاله
خاله دومادیتوووو ببینه انشاا...
دیروز میخواستم ببرمت پارک عکس انداختم ازت
تپل مامانی
خونه خاله مینا کیفه محیا رو تصاحب کردی
خلاصه صاحب کیف اومد و حق به حق دار رسید😂😂
چند روز پیش هم رفتیم روستای کنت
عکس نگرفتم گفتم باشه واسه زمان برگشت،که دیدم از بس خسته شدی لالا کردی💗💗💗
مامانی عاشقته💗💗💗💗💗💗💗💗