اليسای نازماليسای نازم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
مامان فیروزهمامان فیروزه، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
بابا اسیبابا اسی، تا این لحظه: 34 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

الیســا پری کوچولوی مامانی

يه پري دارممممممم

دختري امروز آسمونه بهشهر بارونيه بابايي رفته سره كار منو شما تنهاييم تو كنارم مثل فرشته ها خوابيدي. پري كوچولو خيلي حرفا دارم باهات وقتي توي اين هواي گرفته بابايي نيست و تنهام يه فكرايي به سرم ميزنه. -باخودم ميگم همه چي چرا اين قدر خوب پيش ميره _چرا اين قدر خوشبختم _يه چيزي دلمو ميلرزونه _من عاشقه بابا اسي و تو هستم دوست دارم عمر طولانی از خدا بگيريم و لحظاته خوشي رو با هم تجربه كنيم (((اليسا جون تو مثل فرشته ها پاكي))) "پس از خدا بخواه" _خوشي هامون زودگذر نباشن _بابايي منو تا ابد به اندازه ي الان دوست داشته باشه _خدا عمر طولاني بهمون بده تا با عشق كنار هم زندگي كنيم _تنمون هميشه سالم باشه _هميشه شاد باشيم دخمري ماماني عاشقته امروز وقتي دا...
29 مهر 1392

اينم از جشن چهل روزگيه پري كوچولو

سلام عروس كوچولو خلاصه جشنت با هزار خوشگذروني وخستگي تموم شد گلم شما هم خانوم بودي ولي از بس دست به دست شدي هم من كلافه شدم هم شما ولي هر چي بود گذشت الانم استراحت كردي و سرحالي دخترم سعي كردم همه چي خوب باشه اميدوارم وقتي بزرگ شدي و فيلمه جشنت رو ديدي راضي باشي خانوم دوستم فهيمه هم خيلي كمكم كرد دستش درد نكنه كلي رقصيديم و صفا كرديم با اين كه مجلس زنونه بود اما از بابايي خواستم بياد با منو تو برقصه تا توي فيلمت يادگاري بمونه آخه بابات عاشقته گلپري ساعت 6عصر هم بايد تالار رو تحویل ميداديم آخه شب جشن عروسي بود و بايد مرتب ميشد دي جي هم يگانه جون بود دستش درد نكنه (نميخواستم اينو بنويسم اما نميشه وقتي از تالار برگشتيم هنو پامون به داخل خونه نرس...
28 مهر 1392

اولين عيد قربون اليسايي

سلام قندوعسل الهي قربونت برم كه داري روز به روز بزرگتر ميشي جلو چشام عزيزم من توي پست قبليت نوشتم كه عيد قربون رو پيش سبحان جونيم غافل از اين كه مامان شهين واسه دخمرم يه گوسفند گرفته و دخمرم خودش قربوني داره خلاصه ما صبح عيد رفتيم خونه ي مامان شهين اونجا هم بابات سوپرايزم كرد گوسفندتو خودش قربوني كرد اما من نميدونستم بلده خلاصه باگوسفندت عكسم انداختي عسلم همه ي پست هات طبق موضوعاتشون عكس دارن اما من چون نميدونم چرا به گزينه ي اون درخت كوچولو دسترسي ندارم فعلا نميتونم عكساتو بذارم اما درستش ميكنم قلمبه ي من يه كاره جالب ديگه كه ميكني وقتي زبون در ميارم تو هم تكرار ميكني البته اين كارو از 3روزگي ميكردي باهوشه مامان بعد بساط كبابخوري برگشتيم خون...
28 مهر 1392

حموم چهل روزگي گلپري

سلام دلبره مامان خيلي وقته به وبلاگت سر نزدم شرمنده دخترم.بذار از احوالات اين روزات بگم امروز شما 40روزه شده و بايد ميرفتي حموم اما چون خاله زينت من به زور كتك امروز صبح شما رو ازم گرفت و برد گوشاتون رو سوراخ كرد حموم تا چند روز به دستور پزشك واست ضرر داره منم نتونستم شما رو ببرم جيگري جشنتم افتاد جمعه كارتهاي جشنتم كه حاصل چند روز زحمت خودم بود رسوندم دسته مهمونا خيلي واسشون زحمت كشيدم كه البته شما لايقش بودي گلم.از لباستم نپرس كه زحمته دوختشو خاله زينت كشيد كه خيلي ناز شده وقتي پوشيدي عروسك شدي عزيزم عيدتم مبارك فردا هم خاله الهه واسه سبحان گوسفند قربوني ميكنه ما ميريم اونجا كباب خوري.عزيزم از كارات بگم جديدأ وقتي نازت ميكنيم ميخندي تازه از...
24 مهر 1392